۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

انتظار


حرفهایی است برای نگفتن و ارزش هر فردی به پهنای کتاب دردهای ناشنوده و خط های نانوشته ی اوست و حرفهایی است برای گوش کردن,نه شنیدن که مستمعان کلام بسیارند و گیرندگان آن قلیل.گیرنده ای که در عمق جانت ماوایی نه چندان بزرگ و وسیع اما زیبا و گرم دارد که می تواند بحر دردهایت را در کوزه ای سفالی روی طاقچه ی سبزش جا دهد که شاید روزی بتابد آفتاب روشنی بخش امید بر سیل مصائب تو از پشت شیشه ای غبار گرفته که سالهاست در طلب قطره ای باران است.
و آسمان همچنان ابری است...
اما حتی قطرهای فرو نمی ریزد که شاید اهالی دل خسته ی این شهر را به پیکی ندا دهد.پیکی که از جانب بهار رو به سمت ما دارد.
آشفتگی,بی میلی,بی صبری نمایندگان شهرم اند.بی قراری و طلب در نگاه تک تک مردمانم موج میزند.بی قراری که یادگار روزگاران پر فراز و نشیب این سالهاست و طلب مرحمتی آسمانی و فرا درکی که ز سوی او به یاریمان بشتابد که بس درمانده ایم در پیچ و خم جاده ی سنگلاخی بی چارگی...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر